در هفتههايي كه گذشت كمتر فرصت شد كه گزارش ادبيات را تقديمتان كنيم.اميدواريم اين مشكل در هفتههاي پيش رو كمتر روي دهد و بتوانيم در اين صفحه هر هفته گزارشي از ديدهباني ادبيات و رويدادهايش تقديمتان كنيم.
زبان خارجي و ادبيات ايراني
يكي از مشكلاتي كه اين روزها زياد به چشم ميآيد، دور شدن نسل جديد ادبيات از گذشتههاي فرهنگي و ادبي خود است. بارها ديدهايم شاعران و داستاننويساني را كه به بسياري از مباحث مرتبط با ادبيات غرب احاطه نسبي دارند، زبان خارجي ميدانند اما در همان حال از ادبيات خود چيزي نميدانند و بر زبان فارسي احاطه درستي ندارند.
مهرنوش قربانعلي در گفتوگويي كه درباره شعر جوان انجام داده به همين مساله اشاره كرده و گفته است: ما با نسلي روبهرو هستيم كه دانشگرا و جستوجوگر است.آنها زمينههاي مختلف مطالعاتي چون ادبيات، فلسفه و نقد ادبي را دارا هستند، با زبانهاي خارجي آشنايي دارند ولي متأسفانه پايگاهي براي معرفي شعر خود ندارند.
باندبازي؟! آن هم جايزههاي ادبي؟!
موضوع آسيبشناسي و نقد جايزههاي ادبي به خصوص جايزههاي خصوصي چندي است دوباره داغ شده است. يكي از منتقدان، خالد رسولپور در نوشتهاي وبلاگي با اشاره به اين كه براي تميز ادبيات يك اثر، تنها و تنها ميتوان بر اساس مولفههاي ادبي قضاوت كرد، نوشته است: پرواضح آنكه بدون تسلط بر نظريه ادبي نميتوان قضاوت ادبي داشت. يعني بايد منتقد بود. بايد نظريات ادبي را شناخت. يك مرورنويس مطبوعاتي(ضمن احترام به كار شايستهاش) نميتواند در مقام يك منتقد ادبي قرار گيرد.
وي در اين خصوص اضافه كرده است: تنها براساس شمّ ادبي و كثرت داستانخواني (يا شعرخواني) و حتي نوشتن داستان يا شعر نميتوان درباره ادبيت يك داستان يا شعر (چه مال خود و چه مال ديگري) قضاوت كرد. تكرار ميكنم، منظورم آن نيست كه شخص نامسلط بر نقد معطوف به نظريه ادبي، نميتواند يا نبايد در راس يا بدنه يك مسابقه ادبي قرار گيرد.البته كه ميتواند، اما قضاوتش، قضاوتي ادبي نخواهد بود و مهم اين است كه خود او و حاميان يا يارانش، اين نكته را قبولداشته و آشكارا اظهار كنند.
در سوي مخالف، حسن محمودي به ايسنا گفته است: ادعاي وجود باندبازي در جايزههاي ادبي را نميفهمم.
او كه خود داورجايزه نويسندگان و منتقدان مطبوعات بوده ضمن طبيعي خواندن انتقاد به جايزههاي ادبي در عين حال گفته است: نقد خوب است، اما آنهايي كه انگ و اتهام ميزنند، آدمهايي مغرض هستند و ميخواهند سلامت جايزهها را زير سوال ببرند.
محمودي با اشاره به يكي دو جايزه كه معمولا بيشتر هدف انتقاداند، از آنها دفاع كرده و گفته است: من همواره داور جايزه «نويسندگان و منتقدان مطبوعات» بودهام و در اين سالها حدود 50 نفر داور اين جايزهها بودهاند. وقتي جايزهاي 50 نفر را دربرميگيرد، ديگر باند نيست، بلكه طيف است.همچنين داوراني كه 9 سال گذشته در جايزه بنياد گلشيري داوري كردهاند، از مرز 200 يا 300 نفر هم ميگذرند و وقتي 200 نفر در جايزهاي حضور دارند، ديگر محفل و باند معنا ندارد.
منش فيتزجرالدي
شيوا مقانلو در نوشتهاي وبلاگي با اشاره به اين كه چندي پيش در مراسم نمايش عمومي فيلم مستند حقيقت گمشده، ساخته محمد علي فارسي درمورد زندگي ادوارد فيتزجرالد مترجم نام آور رباعيات عمر خيام حضور داشته به نكته جالبي اشاره كرده است. او مينويسد: در بخشي از فيلم اشاره ميشود كه وقتي فيتزجرالد ترجمه رباعيات خيام را به ناشر ميسپارد، حاضر نميشود تا نامش را به عنوان مترجم پشت جلد بياورند ! چرا كه او اين كار را به خاطر نفس ادبيات و به عشق شناساندن خيام به ديگران انجام داده است. كتاب ابتدا ديده و خوانده نميشود و با قيمتي بسيار كمتر از بهاي پشت جلد به حراجيهاي كنار خيابان ميرسد، اما يك نجيبزاده حامي ادبيات اتفاقا كتاب را كشف و با بهت و شعف آن را با دوستان هم طبقهاش هم قسمت ميكند. نهايتا رباعيات خيام چنان جهاني ميشود كه اكثر سربازان عازم جبهههاي جنگ جهاني يك نسخه از آن را در جيب خود داشتهاند.
مقانلو ميپرسد: چرا ما ادبياتيهاي فعلي ايران اين قدر كوچك شدهايم كه هنوز دو تا و نصفي داستان را ننوشته يا ترجمه نكردهايم اما خبرش را با بوق و كرنا همه جا پخش ميكنيم و مخاطبان بيگناهي را كه البته خبر دندانگير ديگري هم براي دنبال كردن ندارند اميدوار به شقالقمر بعديمان ميكنيم.
ميخواستم بنويسم اگر خيام نشديم لااقل منش فيتزجرالد را داشته باشيم، اما فيتزجرالد بودن سختتر است.
آرش شفاعي
جامجم
www.mahdipc.tk









سایت خدماتی تک بیست