داستاننويسي كه در معرفي خودش ابتداي كتاب مينويسد از سال 1383 به طور جدي و كمي شوخي داستاننويسي را تجربه كردم به هر شبه منتقدي اجازه ميدهد تا اگر از مجموعه خوشش نيامد، براحتي شوخي گرفتن داستاننويسي را از نويسندهاي جوان زير سوال ببرد.
عنواني كه شايد واقعا سزاوار تمام داستانهاي اين مجموعه نباشد. اگر چه من هم هنگام خواندن داستانها گاهي به اين فكر ميكردم كه خب، هدف نويسنده چه بود؟ چرا من زمان گذاشتم و فلان داستان را خواندم؟
داستانهاي ياسمن شكرگزار به دليل رواني كلام و زبان و پيرنگهاي قوي، دوري از توصيفهاي بيهوده و صميميتي كه دارد باعث ميشود خواننده «رگ» به آساني كتاب را كنار نگذارد.
اما آنچه پيش و بيش از هر چيز پس از خواندن اين كتاب ذهن من را درگير كرد دنياي سياه و خونآلودش بود و اين سوال كه چرا بايد نويسندهاي بسيار جوان فقط و فقط آلودگي و سياهي دنياي پيرامونش را ببيند تا آنجا كه بوي خون دلمه بسته تقريبا از هر صفحه كتاب حس ميشود.
كتاب در ژانر وحشت نوشته نشده است، پليسي هم نيست. بسيار عادلانه است كه داستان را جدا از مولف و زندگي و احوالاتش بررسي كنيم، اما اين هم حقيقتي است كه در هر صورت نوشته از ذهن نويسنده تراوش كرده، با دنيايي كه او ديده و تجربه كرده است. دست گذاشتن روي زشتيهاي جامعه ما را اميدوار ميكند تا به خود آييم و براي بهبود اطرافمان بكوشيم، اما مرگ به دست قاتلي كه دختران جوان را بدون هيچ سروصدايي ميكشد، طلاقي كه به ديوانگي يك زن و تيك لب يك مرد ميانجامد، وحشت از بلوغ تا آنجا كه زن توانايي حفظ جنينش را از دست بدهد و... بوي تعفن اين همه بد زيستن خواننده را خفه ميكند.
شايد رگ بهترين نامي بوده است كه شكرگزار براي كتاب خود برگزيده؛ مرگ و زندگي فقط به يك ضربه آرام بستگي دارد.
در بيشتر مجموعه داستانهاي امروز چند اتفاق به طور عمومي مطرح ميشود. يكي از آنها توصيف حالت تهوع است كه مثل سوژهاي مشخص در نوشتههاي كساني كه خصوصا در كلاسهاي آموزش داستاننويسي شركت ميكنند، ديده ميشود و بسيار جاي تعجب دارد. در كتاب رگ اين مساله پيشرفت كرده و به توصيف چاه فاضلاب هم رسيده است. انگار به جاي آنكه انديشه و خردورزيهاي ما رشد كند به طور كلي در آثارمان بايد شاهد چيزهايي سطح پايين باشيم كه هيچ تاثيري نيز در تنزل روحي يا ارتقاي ارزشهاي انساني ندارند. اين مسالهاي است كه متاسفانه در بعضي از مجموعه داستانهاي امروز جاي رشد فكر را گرفتهاند.
ياسمن شكرگزار بخوبي توانسته است چند مساله مهم در اجتماع ما را نشان دهد. در داستان چه كسي آن بالا راه ميرود از دختر جواني ميگويد كه در خانهاي مجردي زندگي ميكند و از او ميخواهند خانه را ترك كند، زيرا ظاهرا سر و سري با پسر جوان ساكن همان ساختمان دارد. در حالي كه دختر حتي او را نديده است و اسمش را هنوز هم نميداند و يكي از زنان متاهل برايش پاپوش درست كرده است.
در داستان انگار فارغ شده باشد، او از مردي ميگويد كه براي محدود كردن زنش او را باردار ميكند. در سن جواني، دخترشان از دنيا ميرود و زن دچار بيماري روحي ميشود و هر روز با زايماني خيالي بچهاي به دنيا ميآورد و ظلم مردي را نشان ميدهد كه در خانه آب سرد را قطع كرده و اجازه باز شدن پنجرهها را نميدهد. به طور كلي شخصيتهاي رگ به نوعي همه بيماري روحي دارند؛ عقدههايي سركوب شده كه ميكوشند خود را از آنها رها كنند. در هر صورت نه ميتوان اين كتاب را به كسي پيشنهاد كرد كه بخواند و نه ميتوان مانع خواندن اين مجموعه شد.
حورا نژادصداقت
جامجم