درباره فيلسوف گفت‌وگو
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
درباره فيلسوف گفت‌وگو
نوشته شده در پنج شنبه 7 بهمن 1389
بازدید : 15
نویسنده : مولوی
دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني درباره خواجه نصيرالدين طوسي ، «فيلسوف گفت‌وگو» در سراي اهل قلم به سخنراني پرداخت.

اين جلسه كه با استقبال بي‌نظير اهل معرفت و انديشه روبه‌رو شده بود در فضايي بسيار گرم برگزار شد. مشروح سخنراني وي را هم‌اكنون مي‌خوانيد.

خواجه يكي از نوابغ جهان اسلام و شيعه خالص علي ولي‌الله است به گونه‌اي كه متفكري به خلوص شيعي او نداريم و اگر داشته باشيم «ملاصدرا» است. «ملاصدرا» عظمت بسيار دارد، اما با همه عظمتش، حسنه‌اي از حسنات خواجه است زيرا اگر خواجه نبود ملاصدرايي نيز نبود.

قدر خواجه نصيرالدين طوسي به چند دليل شناخته شده نيست. نخست اين كه جهان اهل سنت و در مرتبه دوم جهان عرب دشمن اين مرد است. زيرا او بسيار شيعه است. آنچه بيش از هر چيز موجب دشمني اهل سنت و جهان عرب با اوست يك مساله كاملا سياسي است و آن اين كه 600 سال حكومت عباسي به تدبير حكيمانه خواجه منقرض شده است و چه‌بسا اگر او نبود هم‌اكنون نيز زير چكمه خلفاي عباسي بوديم.

خواجه نصيرالدين، هلاكوخان را بر آن داشت كه به بغداد لشگر بكشد و با درايت خواجه طومار عباسيان را در هم پيچد كه بر اهل سنت و اعراب بسيار گران آمد به گونه‌اي كه هنوز در سوگ اين خلافت عظيم 600 ساله‌اند. ما نيز پس از 7 يا 8 قرن به خواجه نپرداخته‌ايم چراكه سرشار از انديشه‌هاي بلند است. خواجه در قرن هفتم با تبديل كردن فرصت به تهديد «رصدخانه مراغه» را ساخت كه امروز دنيا قدر آن را مي‌شناسد. كتابخانه‌اي ساخت كه 400 هزار جلد كتاب خطي داشت كه در قرن هفتم كتابخانه‌اي بسيار عظيم مي‌نمايد.

خواجه در نجوم در شرح اقليدس و در شعر و ادب و عروض و در اخلاق و در بسياري علوم ديگر صاحب كتاب است. او به اخلاق ارسطويي باور ندارد در حالي كه بيشتر كتب ما ريشه ارسطويي دارد و به همين جهت «اوصاف‌الاشراف» را در اخلاق مي‌نگارد و اخلاق را در عرفان پيدا مي‌كند.

همه به اشتباه خواجه را متكلم مي‌دانند در حالي كه او يك «فيلسوف تمام‌عيار» است، اما پرسيده مي‌شود كه نگارش «تجريدالعقايد» كه 70 شرح بر آن نوشته شده نشانه چيست؟ خواجه با اين اثر مي‌گويد در عقايد ديني‌تان بازانديشي كنيد و آن را برهنه سازيد. تجريد به معناي برهنه كردن است. به اين معني كه عقيده را از خرافات پاك و پالايش كنيد كه كاري بسيار سخت است. خواجه در اين كتاب نحوه زدودن خرافات را تدريس مي‌كند و اين يك كتاب درسي است. كتاب جنبه كلامي دارد، اما كلام نيست. جنبه كلامي آن تنها از اين جهت است كه به عقايد مي‌پردازد و هر چه به عقيده بپردازد چنين پنداشته مي‌شود كه كلام است، اما نگاه خواجه به عقايد با ديد عقلاني فلسفي است نه با ديد كلامي. متكلم، حتي غزالي، امام الحرمين جويني، ابو اسحاق اسفرايني و شيخ مفيد، سعي مي‌كند عقايد را آن گونه كه باور دارد به هر قيمتي اثبات كند. غزالي در احياءالعلوم مي‌گويد در مقابل دشمني كه با او مباحثه مي‌كني اگر دروغ كارساز است، دروغ گفتن واحب است و اين چهره يك متكلم است، اما فيلسوف پيشداوري ندارد و عقايدش را بين‌الهلالين قرار مي‌دهد و آن‌گاه به جستجوي حقيقت مي‌پردازد. بنابراين هر كه از عقيده بحث مي‌كند متكلم نيست و بايد به نحوه بحث دقت كرد.

مسائلي چون مساله مبدا از مهم‌ترين مسائل فلسفي بشر است. فلسفه چيزي است كه ار بنيادي‌ترين مسائل عالم بحث مي‌كند و بنيادي‌تر از «مبدا» چه مي‌تواند باشد؟ بنابراين خواجه نصيرالدين طوسي كه با ديد عقلاني محض اين مسائل را فلسفيده است، متكلم نخواهد بود. سرانجام خواجه، علم كلام كه در اثر اشعريت به انحطاط كشيده شده بود را به فلسفه اوج مي‌دهد، اما قبل از خواجه، ابوحامد غزالي و امام فخر رازي فلسفه را به كلام نزول داده بودند و فلسفه را خراب كرده‌اند و آن را در سطح اشعريت كوتاه ساخته‌اند. خواجه علم كلام شيعي را نجات مي‌دهد و آن را براي نخستين بار در جهان اسلام و تشيع به اوج عقلانيت و فلسفه مي‌رساند و ملاصدرا دقيقا پا جاي پاي او مي‌گذارد.

چرا خواجه نصير فيلسوف گفت‌وگوست؟

خواجه نصيرالدين طوسي با تمام علماي دوران خود مراوده فكري و مكاتبه داشته است و در زماني كه رابطه‌ها بسان امروز نبوده است، او به عرفا و متكلمان و فلاسفه گوش سپرده است يا جواب داده و كارش ارتباط با انديشمندان جهان از دمشق تا قونيه و بغداد و نيشابور بوده است و ما قدر او را نشناخته‌ايم و آثارش را آنچنان كه بايد نخوانده‌ايم. ما بزرگان زيادي داريم كه متاسفانه به هيچ وجه آنها را نمي‌شناسيم كه ابن رشد نيز يكي از آنهاست. اگر ابن رشد تنها، انديشمندي مسلمان بوده است، ما استقلال ايران را مديون خواجه نصيريم كه هم ايراني و هم شيعه است و خدمات فرهنگي و سياسي بسياري داشته است. به بيان او، در تاريخ فلسفه، غرب فلسفه را بعد از غزالي مذبوح و به خاك سپرده مي‌داند. كتاب «تهافه‌الفلاسفه» غزالي كه در آن فلاسفه كافر خوانده شده و به بيهوده‌گويي متهم شده‌اند، مسموم است اما پرتاثير و بانفوذترين كتاب جهان اسلام بوده است و ريشه فلسفه را در جهان اسلام سني و جهان عرب خشكانده و به ايران نيز لطمه بسيار زد. از مراكش تا اندونزي محبوب‌ترين چهره علماي اسلام «ابوحامد غزالي» است كه در خراسان بوده است، اما ايرانيان او را نمي‌پسندند. نام كتاب او «تهافه» به معناي پريشان گويي است و ناظر به پريشان‌گويي فلاسفه است. غرب دفاع ابن‌رشد را نيز مذبوحانه و بي‌تاثير مي‌داند، اما مستشرقان دفاع خواجه نصيرالدين طوسي را درنيافته‌اند.

دفاع او از فلسفه موثر افتاد و آن را احيا كرد. اين گونه است كه اگر خواجه نبود به يقين ملاصدرا و علامه طباطبايي نيز نبودند. خواجه با متانتي عجيب و با زبان بي‌زباني فخر رازي را به گوش دادن فرامي‌خواند و ايراد‌هاي او را كاملا رفع مي‌كند و از فلسفه اسلامي و ابن سينا دفاع مي‌كند، اما ابن‌رشد از ارسطو به دفاع برخاسته است.

تفاوت فلسفه و حكمت

تفاوت اين فلسفه و حكمت، تفاوت ظاهر و باطن است. فيلسوف اهل استدلال برهاني است كه بسيار مهم است و ما نيازمند آنيم، اما در مقام حضور، حكمت ضمن حفظ استقلال، از استدلال فرا مي‌رود و دريافتي دارد كه نتيجه مقام حضورش است. حكمت در يونان نبوده است و سقراط خود را دوستدار حكمت مي‌دانسته است نه حكيم اما در ايران باستان در همان عصر، حكيماني مي‌زيسته‌اند كه نامشان توسط متحجران گذشته سوزانيده شده و از بين رفته است. حكيم كسي است كه هم در نظر و هم در عمل صاحب حكمت است و فيلسوف چه‌بسا مقيد به عمل نباشد.

ديناني: دفاع خواجه از فلسفه موثر افتاد و آن را احيا كرد. اين گونه است كه اگر خواجه نبود به يقين ملاصدرا و علامه طباطبايي نيز نبودند. خواجه با متانتي عجيب و با زبان بي‌زباني فخر رازي را به گوش دادن فرامي‌خواند و ايراد‌هاي او را كاملا رفع مي‌كند

فلسفه، گفت‌وگوست. گفت‌وگو، در بنيادي‌ترين مسائل هستي اتفاق مي‌افتد. فكر كردن بدون گفت‌وگو اتفاق نمي‌افتد زيرا انديشيدن در پاسخ به پرسش است كه اتفاق مي‌افتد. بدون طرح پرسش، دغدغه ايجاد نمي‌شود و هر جا پرسش نيست هرگز انديشه‌اي رخ نمي‌دهد فكر نيز فرآيندي است كه در آن كشف فلسفي، معنوي يا علمي به وجود بيايد. حال پرسش، نخست از كه پرسيده مي‌شود: از خودت. بنابراين هنگامي كه پرسش طرح مي‌شود و جواب داده مي‌شود گفت‌وگو شكل مي‌گيرد. گاه از ديگري مي‌پرسي و جواب مي‌گيري و گاه از خودت مي‌پرسي و خودت جواب مي‌دهي. بنابراين هر «مونولوگي» ديالوگ است و در آن خود «ديگري» فرض مي‌شود. بنابراين جايي كه پرسش نيست فلسفه نخواهد بود.

جامعه‌اي كه پرسش ندارد، فلسفه نخواهد داشت و جامعه بي فلسفه مرده است. بي‌دردي، بدترين دردهاست و فلسفه دردمندي است. بنابراين ذات فلسفه گفت‌وگو است و خواجه هم با خود و هم با ديگران اهل گفت‌وگو بود. نوآوري در منطق پس از ارسطو بسيار كم بوده است و بجز منطق جديد كه آن را با رياضي در آميخته است، نوآوري نبوده است. يكي از نوآوران منطق قديم «فورفوريوس» بود كه از كليات خمس بحث كرده است و در جهان اسلام ابن‌سينا در منطق موجهات و شيخ اشراق و خواجه نصير نيز افزوده‌هايي دارند، اما منطق دگرگوني نداشته و شايد نداشته باشد. حتي امروز هم منطق رياضي از كمبودهاي منطق كاسته است زيرا منطق دگرگوني پذير نيست.

ضرورت‌هاي چهارگانه‌اي كه غزالي از آن بحث مي‌كند همه متافيزيكي‌اند. در طبيعت ضرورت ديده نشده و به ذات عقلي و متافيزيكي است. ديگر اين كه در «بايد و نبايد‌ها» ضرورتي وجود ندارد. اگر «بايد و نبايد» ضروري باشد ديگر اخلاق هنر نيست بنابراين در «بايد و نبايد» اختيار هست. ريشه اين «بايد و نبايد» فرد و اخلاق است و فرد مي‌تواند برخلاف آن عمل كند. بنابراين «غزالي» ضرورت را نفهميده است. ضرورت چيزي است كه خلاف آن شدني نيست. بنابراين از نظر استاد ديناني، انسان هيچ گاه «مجبور» نمي‌شود زيرا دچار ضرورت منطقي نمي‌شود و ضرورتي در «بايد و نبايد» وجود ندارد و عظمت انسان نيز در همين است.

رابطه عشق و عقل

غير از «ابن رشد» هيچ فيلسوفي با عرفان مخالفت نكرده است. تمام آثار و تنها مساله وجودي من در زندگي مساله عشق و عقل يا عقل و ايمان است. عرفان دچار بدفهمي شده است. عرفان، چنان كه از كلمه عرفان برمي‌آيد معرفت است و چيزي فوق معرفت وجود ندارد. حتي «عشق» منهاي معرفت غريزه است. در ذات عشق، اگر عشق باشد، معرفت هست، اما شناخت و معرفت منهاي عشق وجود دارد و اين گونه است كه دشواري ايجاد شده و بين عشق و معرفت تفكيك قائل مي‌شوند، اما معرفتي هم كه فاقد عشق است بيشتر در حوزه قالب‌ها و مفاهيم است و اگر معرفت هم از مفاهيم فراتر رود باز به عشق مي‌رسد. عين‌القضات همداني در «تمهيدات» از «ابو سعيد ابوالخير» نقل مي‌كند كه مقام «ابن‌سينا» در معرفت و عشق از من بالاتر است چراكه او بار تكفير را در راه محبت معرفت به دوش كشيده است و من نكشيده‌ام. كتاب «في سريان العشق في كل الموجودات» ابن سينا ناظر بر ساري بودن عشق در تمام موجودات عالم است كه نشان‌دهنده ميزان «اهل عشق» بودن اين فيلسوف است.

«دشمني با عقل به معني حماقت» است و ميزان حماقت به ميزان دشمني با عقل است. حكماي ما چون ابن سينا، سهروردي و ملاصدرا فيلسوفاني از نوع «ويتگنشتاين و فوكو» نيستند بلكه اهل عشق و عارفاني تمام عيارند. عرفان نتيجه فلسفه است. ابن‌سينا در نمط نهم كتاب «اشارات»، معناي عرفان را توضيح مي‌دهد. فخر رازي كه در پي اشكال كردن در همه موارد به ابن‌سيناست به اين نمط كه مي‌رسد، مي‌گويد تاكنون هيچ كس علي‌الاطلاق نتوانسته است مانند ابن سينا مقامات عرفان را بيان كند.

بنابراين ابن سينا، خود، عارف بوده است و اينها مسائلي است كه در فرهنگ ما كمتر به آن توجه و گفته شده است. البته عشق با عقل بازار و معاش و سياست و اقتصاد و تكنيك سازگار نيست، اما عقل معرفت انديش منافاتي با عشق ندارد. خواجه نصيرالدين طوسي، در علم و عمل صاحب فلسفه سياسي بوده است و فلسفه سياسي خواجه هم در نظر و هم در عمل از فلسفه فارابي قوي‌تر است و حداقل آن است كه خواجه آن را به عمل درآورده و فلسفه فارابي در مرحله نظر باقيمانده است. در اخلاق ناصري درس سياست مي‌دهد و با انقراض سلسله منحوس و خونريز عباسي به آن جامه‌عمل مي‌پوشاند.

مهدي امام‌بخش 
جام‌جم



www.mahdipc.tk http://www.tak-20.comhttp://www.tak-20.comhttp://www.tak-20.comhttp://www.tak-20.comhttp://www.tak-20.comhttp://www.tak-20.comhttp://www.tak-20.comhttp://www.tak-20.comhttp://www.tak-20.comhttp://www.tak-20.com
سایت خدماتی تک بیست



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: