شاعر شايد روشنفكر به معني مصطلح كلمه نباشد، اما براي انتقاد از جهان لزوماً نبايد روشنفكر بود. شاعر ديگر در نقش يك مصلح سياسي و اجتماعي ظاهر نميشود.
او به طرح انتقاد ميانديشد نه به حل معضلات و مشكلات جهان، چرا كه ميداند جهان پيچيدهتر از آن است كه با نسخه شعر او شفا يابد. تعهد شعر غيرايدئولوژيك در مرز ترسيم جهان و انتقاد از آن متوقف ميشود اما شعر ايدئولوژيك براساس باور به يك مدل كلي و قاطع از اين مرز ميگذرد و با نشاندن شاعر بر برج عاج روشنفكري، خود را در لباس اصلاحيهاي مطمئن براي رفع كاستيهاي جهان ميبيند. شاعر ايدئولوژيك سادهلوحانه به نسخه شعرش اعتقاد دارد.
شعر «كروب رضايي» سادهلوحانه نيست. پس به كسوت پر زرق و برق شعر ايدئولوژيك در نميآيد. «كروب» با نيشخند به جهان مينگرد. (به ياد بياوريد «بنجامين» الاغ پير «قلعه حيوانات» نوشته «جورج اورول» را!) و براي انتقاد از جهان چه راهي بهتر از شوخي و طنز؟ بخصوص وقتي حدس ميزني راه نجاتي نيست و حتي همين انتقاد طناز، دست و پا زدني مايوس و نااميدانه بيشتر نيست.
«معني دگرديسي را ميدانم / شفيرهاي / آرزوي پرواز ميكند / من نه كرمم / نه به آسمان فكر ميكنم / اين آلبوم زيست شناسي / بالهايم را ميخكوب كرده است.»
طنز خيال «كروب» را راحت كرده است. پشت اين پرده نازك هر چه بخواهي ميگويي. همه ميبينند، اما چون يك شوخي بيشتر نكردهاي كاري به كارت ندارند. اتفاقاً مشكل هم در همينجاست، تو را جدي نميگيرند. نه تنها آنها كه هدف انتقادت هستند بلكه جامعه ادبي هم و اين برميگردد به سابقه شعر طنز ايراني در سده اخير. در اين مدت شعر طنز ايراني هرگز از سطح انتقادات اجتماعي ساده و قشري فراتر نرفته است و از سوي ديگر از نظر رعايت فن شعري در برابر محتواي خود كم آورده است. يعني به نفع بيان از فرم و تكنيك خود كوتاه آمده است. البته طي دو دهه گذشته طنز در شعر ايران چهرهاي متفاوت و جديتر يافته است. طنزي كه گاه با پيرنگهاي فلسفي به شعر عمق و لايههاي متعدد معنايي هم ميبخشد.
«اكبر اكسير» با شعر «فرانو» كه از مهمترين اركانش طنزست، موجي از اشعار كوتاه با رنگ و بوي طنز و نگاهي انتقادي به راه انداخته است كه «كروب رضايي» را بايد شناگري در همين امواج دانست.
او به همه جا سرك ميكشد و به خاطر زبان صميمي «فرانويي» و به دليل دايره واژگاني بسيار وسيع، هيچ رويداد و حادثه و جرياني نميتواند خود را از انعكاس در شعر او محروم بداند. از نقد جهان مدرن و تبعاتش گرفته تا رژيم حقوقي درياي خزر. از محيط زيست گرفته تا صنايع معظم چوب چوكا در ولايتش گيلان. از زندگي كارمندي گرفته تا خود شعر، به عنوان ابژه.
پس شعر «كروب رضايي» از نظر موضوعي شلوغ و فاقد انتظامي خاص است درست مثل زندگي انسان متمدن امروز. «كروب» شاعر پشت ميزنشيني نيست. او شعر را از دور و بر خود جايي كه خيلي از آدمها كاملا بيتفاوت از كنارش ميگذرند شكار ميكند. به همين دليل شعر او جزء نگر و عينيگراست كه اين هم توصيههاي «فرانو» محسوب ميشود.
«رجزي خوانده نميشود / پهلواني نيست! / در معركه دوره گرد / زنجيري/ پاره نميشود/ آن گوشه ماري خفته است / اين كاوه آهنگر نميشود.»
درست است كه مانيفستها چه بخواهند و چه نخواهند در پي نوعي همسانسازي هستند و خواهناخواه شعر امضاءكنندگان و پيروان خود را به يك كانال خاص هدايت و در نتيجه بشدت به هم شبيه ميكنند اما تجربه نشان داده كه زمان از اين شباهتها به تدريج ميكاهد و آنگاه هويت شخصي و فردي هر شاعر بهرغم تبعيت از اصول اوليه مانيفست بروز خواهد كرد و سبك خاص آن شاعر پديد خواهد آمد.
«كروب رضايي» هنوز به چنين استقلالي نرسيده است. شعر او هنوز بشدت «اكسيري» است اما بايد چون هر شاعر جواني به او هم فرصت داد تا خود را بيابد.
«درهاي اتوماتيك اعصابم را خرد ميكنند / چشميهايي كه فرمان ميدهند / به ايست، برو / درهاي من / روي پاشنههاي خودم ميچرخند.»
حميدرضا شكارسري
شاعر و منتقد