با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
درباره ما
به وبلاگ من خوش آمدید.امیدوارم از وبلاگ من خوشتون بیاد.فقط اگه می خواین از همه ی امکانات وبلاگ بهره ببرید!!!عضو شید. می خوام یه وبلاگ مستقل درست کنم که توش تمام شعرهای که نوشتم رو بذارم.منتظر باشید!
آدرس اصلی:
www.mahdipc.tk
همين يك ماه پيش جشن تولد 77 سالگياش بود و بيش از نيم قرن است كه در تئاتر، سينما و تلويزيون خوش درخشيده است.سال 1337 با نمايش «وظيفه پزشك» براي نخستين بار روي صحنه رفت، 5 سال بعد در فيلم بلند سينمايي «خشت و آينه» ظاهر شد و در دهه 50 خورشيدي در قاب كوچك تلويزيون نيز به ايفاي نقش پرداخت.
جمشيد مشايخي كارنامهاي پرافتخار در عرصه بازيگري دارد كه نيازي به برشمردن آنها نيست. او چند سالي است تنها در مجموعههاي تلويزيوني بازي ميكند ودر حال حاضر مشغول ايفاي نقش در سريال « تبريز مه آلود» با كارگرداني محمد رضا ورزي است . از اوضاع و احوال اين روزهاي سينما راضي نيست. بخش عمدهاي از گفتوگوي ما با اين هنرمند پيشكسوت به همين گلايهها اختصاص يافت.
شما مانند بقيه هنرمندان قديمي، كارتان را در جواني با تئاتر شروع كرديد و جالب اين كه اولين بار در نقش يك پيرمرد ظاهر شديد. حتي در دومين كارتان هم نقش يك پيرمرد را بازي كرديد. چطور با وجود سن كم و در اولين تجربهتان به اين نقش رسيديد؟
زماني كه اداره تئاتر رسما شروع به فعاليت كرد، قرار شد نمايشنامهاي به نام «وظيفه پزشك» اثر پير اندللو به كارگرداني علي نصيريان روي صحنه برود. در اين متن نقش زن مسني وجود داشت. از طرفي هنرپيشهها و بازيگرهاي زن اداره تئاتر همه جوان بودند و متاسفانه هيچ كدام حاضر به ايفاي اين نقش نشدند. بنابراين يافتن خانم مسني كه مناسب اين نقش باشد تبديل به يك دردسر شد كه البته نصيريان با يك ابتكار نقش مادر (زن مسن) را تبديل به نقش پدر (مرد مسن) كرد، بعد هم دنبال شخصي ميگشت كه اين نقش را به او محول كند. شنگله از من خواست خودم را آزمايش كنم و من با اين كه جوان بودم با اشتياق نقش پدر را قبول و آن را بازي كردم. مرا گريم كردند، پير و پدر شدم. اين اولين كار صحنهاي من پس از استخدام در اين اداره بود. ضمن تمرين اين اثر، نمايشي نيز به كارگرداني عباس جوانمرد به نام «افعي طلايي» نوشته نصيريان براي پخش از تلويزيون تهران آماده ميشد. به پيشنهاد جوانمرد در آن نيز بازي كردم و اين بار هم در نقش يك پيرمرد ظاهر شدم. در اين كار يك فلاشبك وجود داشت. از اين قرار كه پيرمردي به دست قدارهبند و زورگويي كشته ميشود. نقش پيرمرد به من محول شد. هيچ صحبت و كلامي هم در كار نبود، فقط گرفتن حس و بازي بدون كلام. با اين كه بازي حسي و بدون كلام، سختتر از بازي با كلام است، آن هم در اولين تجربههاي بازيگر، اما ظاهرا موفق بودم و خيلي خوب از عهده آن برآمدم. به هر حال اين دو نمايش اولين كارهاي من بود و با آنها بهطور جدي وارد كار تئاتر شدم.
در سالهاي بعد و بازيهاي ديگرتان هم (بخصوص در سينما) با وجود جواني همچنان نقش پدر، خان دايي و حتي پدربزرگها را بازي كرديد، مثلا حدود 30 سالگي نقش خان دايي را در قيصربازي كرديد. اين نقش آنقدر با شما عجين ميشود كه پدر سينماي ايران لقب ميگيريد، اما واقعا چرا سالها در اين نقش تكرار شديد؟
البته من در فيلمهايي هم بازي كردهام كه پدر يا پدربزرگ نبودم، مثل فيلمهاي طلوع، شازده احتجاب، نفرين و چشمه، اما گويا اين پدر و پدربزرگ بودن من، بيشتر به چشم مردم آمده و ديده شده است. در همين سريال هزاردستان، رضا تفنگچي يا رضا خوشنويس جواني است كه هنوز پدر هم نشده يا در سريال عشق گمشده با اين كه نقش پدر را داشتم، اما باز شخصيت خاصي بود. واقعا اين طور نبوده كه هميشه در نقش پدر يا پيرمرد بازي كرده باشم. درست است كه اولين كارم در اين عرصه با نقش يك پيرمرد كليد خورد و بعد هم گاهي در اين نقش ظاهر ميشدم، اما هميشه اينطور نبوده و لابهلاي چنين نقشي، نقشهاي ديگر هم زياد داشتم، اما همانطور كه گفتم شايد به چشم مردم نيامده و به آن توجه نكردند يا نخواستند قبول كنند.
اما برخلاف گذشته، الان كه به اين سن و سال (سن پدربزرگي) رسيدهايد، كمتر در اين نقش (كه مناسب سن خودتان است) روي پرده سينما ديده ميشويد. به عبارت ديگر متاسفانه حضور كمرنگي در سينما داريد. چرا؟
شايد علتش اين باشد كه در سناريوها نقش پدربزرگي كه امثال من بتوانند بازي كنند يا خيلي كم است يا اصلا وجود ندارد. البته اين هم صددرصدي نيست، يعني الان هم گاهي در چنين نقشي ظاهر ميشوم؛ مثلا الان در فيلم «سيزده 59» نقش يك پروفسور را بازي ميكنم كه مرد مسني است. اين پروفسور به جواني علاقه پيدا ميكند و او را همچون نوه خود ميداند. منظورم اين است كه در فيلم هم چنين نقش و حس و حال و نقش پدربزرگي وجود دارد. در همين سريال تبريز مه آلود آقاي وزيري هم كه فعلا در حال بازي در آن هستم، نقش عيسي قائممقام را بازي ميكنم كه پدر ابوالقاسم فراهاني و مرد پيري است. آنقدر پير كه آقاي محمد مطيع نقش پسر مرا بازي ميكند.
منظورم سينما بود نه تلويزيون.
بله. در سينما كمتر به ايفاي نقش ميپردازم.
علاوه بر اين در سالهاي اخير حضور پدربزرگهايي باصفا، مهربان، باتجربه و دوست داشتني اگر نگوييم در فيلمهايمان ناياب است، اما خيلي كمرنگ شده و متاسفانه تا حد زيادي به سمت لودگي تغيير جهت داده است. نظرتان در اين باره چيست؟
بله، من هم با نظر شما موافقم و اين را قبول دارم، اما نميدانم علت اين امر، نگاه نادرست نويسندههاي امروزي به پدربزرگ و مادربزرگ است يا چنين پيرهاي روحاني و دوستداشتني را اصلا به خاطر ندارند. نميدانم چرا همانطور كه شما گفتيد اين رابطه زيبا الان توي فيلمها ديده نميشود. سال 64 من نقش پدربزرگي را بازي كردم كه رابطه خوب و زيبايي با نوهاش داشت، اما الان چنين رابطههايي در فيلمهاي ما ديده نميشوند. شايد بايد علت و چرايي آن را از روانشناسان و جامعهشناسان پرسيد.
روانشناسان و جامعهشناسان؟!
بله، چون شايد علت عمده آن تغيير شكل و نظام خانواده باشد. قديم، شب جمعه كه ميرسيد يا هر مناسبت ديگري مثل عيد، همه ميرفتند ديدن بزرگتر فاميل يعني پدربزرگ و مادربزرگ.
روابط انساني زيبايي در گذشته چه در بين فاميل و چه همسايهها حاكم بود. همسايهها براي عزا، بيماري و عروسي كنار هم و كمك هم بودند، اما الان همسايه، همسايه را نميشناسد. هر كسي دارد براي خودش زندگي ميكند. دوستي ديگر معنا و مفهومي ندارد. دوستي الان به اين معناست كه آن آقا چقدر ميتواند به من نفع برساند و چنانچه اين نفع رساندن نباشد، دوستي معنايي ندارد و متاسفانه آنچه امروز در فيلمهايمان شاهد آن هستيم، بازتاب همينهاست. فيلمهايي كه ميسازيم همه شبيه هم هستند. شما در فيلمها عشق نميبينيد، آنچه ميبينيد هوس است. اين پسر از آن دختر خوشش ميآيد و آن دختر از اين پسر. از چه چيز هم خوششان آمده؟! از قيافه يكديگر! آخر اين آدم چند سال ديگر پير ميشود و اين قيافه هم از بين ميرود! تو اگر عاشق ميشوي، عاشق روحش بشو. اين روح است كه تكامل مييابد و زيباتر ميشود. اخلاق است كه پير نميشود. اصلا معلوم است ما در اين فيلمها چه چيزي ياد فرزندانمان ميدهيم؟!
مشايخي: پيشكسوتان عرصه هنر، با انتقال تجربيات خود به جوانان ميتوانند تاثير بسزايي در بهبود وضعيت سينما داشته باشند و شايد همين امر بتواند وضعيت اين هنر را بهبود بخشد
متاسفانه اين در موسيقي پاپ ما هم ديده ميشود. بنده يك روز با جوان وكيلي كه از دوستان من است شمال ميرفتيم. يك سيدي برايم در ضبط ماشينش گذاشت كه خواننده ميخواند رفتي به درك/ مثل تو زياده...! آخر مگر قلب انسان طويله است؟! مگر ميشود به همين راحتي عاشق چند نفر شد؟! عاشق يك نفر ديگر هم نه، صدنفر. حضرت حافظ ميگويد: اگر برجاي من غيري گزيند دوست حاكم اوست/ حرامم باد اگر من جان به جاي دوست بگزينم. عشق اين است. اين عشق ديگر كهنه نميشود. عشق اگر واقعي باشد هيچ وقت كهنه نميشود. عشق تنها عشق به جنس مخالف هم نيست. عشق به خدا، به مادر، به فرزند، اينها هم عشق است و ميتواند به بهترين نحو در فيلمها و آثار هنريمان نمايش داده شود.
ما از رنگ طبيعت كه رنگ زندگي، راستي و سادگي است، فاصله گرفتهايم و رنگ مصنوعي به خود گرفتهايم. رنگ دروغ، تظاهر، تملق و چاپلوسي. روستاييها را ببينيد. تملق و دروغ نميگويند. روستايي ساده و پاك است. اهل تملق و تظاهر نيست. خانهاش بروي، هماني را كه دارد، جلويت ميگذارد، اما ما از خودمان، خود اصيل و انساني خودمان دور شدهايم و اين وظيفه هنرمند است كه مردم را به حقيقت، حقيقتي كه رنگ باخته، برساند.
چرا نمود عشق در سينماي ما تا اين حد سطحي و مبتذل شده؟ به نظر شما ايراد كار كجاست؟
يا نويسنده فيلمنامه عشق را نميشناسد يا آن را خوب ميشناسد، اما تهيهكننده از او ميخواهد كه آن را طوري بنويسد كه او دلش ميخواهد، يعني طوري كه به ظاهر گيراتر باشد كه البته من اين را قبول ندارم و ميگويم يك اثر هنري، تماشاگر را جذب ميكند البته اگر هنري باشد. ممكن است يك برنامه غيرهنري باشد، اما افراد زيادي براي ديدنش صف بكشند. اين ملاك خوب بودن آن اثر يا فيلم نيست، چون اصلا كميت يعني تعداد افرادي كه آن اثر را تماشا ميكنند و ملاك نيست.
پس چه چيزي ملاك خوب بودن يك اثر هنري است؟ يا به عبارت ديگر هنر چه ويژگيهايي دارد كه بتوان هنري بودن يا نبودن يك اثر را با آن سنجيد؟
اگر در يك اثر هنري اين 4 نكته مستتر بود ميتوان آن را اثري خوب و باكيفيت دانست: قابل فهم براي اكثريت متوسط از لحاظ شعور باشد، ايده و فلسفه جديدي را ارائه بدهد، مبتذل نباشد و در نهايت اميدواركننده باشد. به عبارت ديگر و در مفهومي كليتر، هنر اولا بايد انسان را به فكر وادار كند و ثانيا انسان را به حقيقت برساند. من به اين اعتقاد دارم و ميگويم اگر يك اثر انسان را به اين دو نرساند، يك اثر هنري نيست و اين را هم از بزرگان ادب كشورمان ياد گرفتهام كه انسانهاي برجستهاي در سطح جهان هستند. به اين بيت حضرت حافظ توجه كنيد: من كه ملول گشتمي از نفس فرشتگان / قال و مقال عالمي ميكشم از براي تو... حقيقت اين است! اين شعر آدم را به فكر واميدارد و حقيقت را به او نشان ميدهد... براي تو... اين تو كيست؟ حافظ ميگويد براي تو درد ميكشم، اي عزيز من! براي تو كه عاشقت هستم. حافظ در اين بيت دست ميگذارد روي حقيقت. اين يك اثر هنري است! اگر ما آثار بزرگان ادب را خوانده باشيم عشق را ميشناسيم، اما نميخوانيم و به گفته و آموزه آنها توجهي نداريم. آيا كسي كه اسيد ميپاشد روي صورت دختري و او را براي هميشه نابود ميكند واقعا عاشق است؟! نه، اين تنها يك هوس است. عاشق، سلامت معشوق را ميخواهد، پيروزي او را ميخواهد، نه اين كه اسيد بپاشد توي صورتش و نابودش كند. اين عشق نيست. به قول مولانا: عاشقي نيست شدن باشد از هستي خود / همچو شمع از شرر عشق گدازان بودن/ عشق دردي است كه هم درد بود دايه او/ با چنين درد نشايد پي درمان بودن.
فرموديد يا فيلمنامهنويس عشق را نميشناسد يا تهيه كننده اين طور ميخواهد. به نظرتان ما نويسنده خوب كم داريم؟
اتفاقا برعكس. ما نويسنده خوب زياد داريم. اصلا ما در همه رشتههاي ادبي و هنري در ايران نابغه زياد داريم. در اين بحثي نيست، اما اين تهيهكننده است كه به دلايل خاصي ازجمله فروش بيشتر، از نويسنده يك كار ساده، مبتذل و بيارزش ميخواهد يا اين كه به خاطر يك رابطه، نوشته يك نفر (دوستي، آشنايي، فاميلي) را ميآورند و فيلم ميكنند وگرنه جوانهايي هستند كه حرفها و طرحهاي بسيار زيبايي دارند. چطور حرف و ايده آنها فيلم نميشود. متاسفانه رابطههايي كه حاكم هستند، اجازه ورود اين جوانهاي هنرمند را به عرصه نميدهند. ظاهرا الان پول و رابطه حرف اول را در صنعت فيلمسازي ما ميزند.
ما در تئاتر هم هنرمندان بزرگي داريم كه با وجود سالها زحمت و تلاش، به سينما راه پيدا نميكنند، آن هم به خاطر همين رابطهبازيها و باندبازيها.
درباره اين رابطه بازيها بيشتر برايمان توضيح ميدهيد؟ اين طور به نظر ميآيد كه فضاي كنوني سينما برايتان آزاردهنده است؟
ببينيد خيليها هستند كه در كار و حرفه خودشان موفقند، ولي اين ربطي به هنر ندارد. يك نفر فرزند، خواهرزاده يا آشناي من است، ولي استعدادي در زمينه كارهاي هنري ندارد و من تنها به اين خاطر كه موقعيتي در سينما دارم، بخواهم او را به زور بياورم و وارد اين معركه كنم، اين درست نيست و من اين را قبول ندارم. ما جوانهاي زيادي داريم كه تحصيلكرده رشته سينما و تئاترند، درس خواندهاند و زحمت كشيدهاند يا ميانسالان و كهنسالان هنرمندي كه بيكارند، اما يكباره ميبينيم كه يك آقاي كارگرداني در جايي بيرون از استوديو، آقا يا خانمي را ديده و هوس كرده او را بياورد جلوي دوربين. با اين اوضاع بايد در همه دانشگاهها و تئاترها را بست. اگر همه هنرمند، نقاش و بازيگرند، ديگر به اينها احتياجي نداريم. براي شاعر شدن، نقاش شدن و هنرمند شدن علاوه بر آن سعي و تلاش و تحصيل، استعداد هم نياز هست، اما به اين استعداد هم توجهي نداريم و فقط به خاطر مسائلي كه نميخواهم عنوان كنم عدهاي را ميآوريم جلوي دوربين.
خب همانطور كه خودتان گفتيد، تهيهكننده ميگويد چون مردم اين فيلمها را دوست دارند، ما هم آنها را ميسازيم.
بله، اتفاقا يك نوع ابتذال همين است كه ذهن و سليقه مردم را به سادهپسندي سوق بدهيم. با اين حال فكر ميكنم ديگر مردم ما هم خيلي به اين آثار سينمايي پيشپا افتاده توجه نميكنند. آمار پايين فروش فيلمها اين را نشان ميدهد. اما در اين ميان متاسفانه يك كار سنگين و باارزش هم كمتر با استقبال روبهرو ميشود. كاري كردهايم كه آنان حوصله فكر كردن ندارند. يك اثر هنري مثل شعر است، شما وقتي شعر حافظ و مولانا را ميخوانيد بايد درباره آن فكر و تامل كنيد. اگر نفهميديد بايد برويد پيش يك حافظشناس و مولوي شناس تا آن را برايتان معنا كند، يا بنشينيد با دوستانتان بحث كنيد. وقتي يك اثر هنري را ميبينيم شايد لازم باشد آن را چندين بار ببينيم چون ما را به فكر وا ميدارد.
خب اين ساده نيست، زحمت دارد و مردمي كه سادهپسند شدند به راحتي زير بار اين زحمت نميروند.
اين وضعيت چقدر تقصير مردم است و چه مقدار از آن به گردن هنرمندان و مسوولان اين عرصه است؟
مردم گناهي ندارند، گناه را ما ميكنيم كه اثر ضعيفي ارائه ميدهيم. همين حاكم بودن رابطه كه گفتم، كار را به اينجا كشانيده است. وقتي شما كارهاي خيلي ساده را ببينيد و بشنويد به آن عادت ميكنيد. الان كار ساده ديدن و شنيدن عادت مردم شده. موسيقي هم همينطور است؛ يك شعر ضعيف، يك خواننده ضعيف و يك آهنگ ضعيف كه نتيجهاش ميشود يك كار ضعيف. حالا ممكن است يك فيلم كمدي روي پرده سينما بگذاريم كه هيچ ارزش هنري ندارد ولي تعداد زيادي بروند تماشايش كنند و فروش خوبي پيدا كند. چرا؟ چون تماشاگر اين طور فكر ميكند كه: بيكار توي خانه نشستهايم كه چه، برويم اين فيلم را ببينيم و كمي بخنديم. منظورم اين است كه براي خنديدن و سرگرمي ميروند! من نميخواهم بگويم كار كمدي نكنيم، اما يك اثر هنري چه كمدي، چه درام و تراژدي بايد انسان را تحت تاثير قرار بدهد. ولي چنين كمدياي يك اثر هنري نيست بلكه اثر بيربطي است كه اگر معركهگيري اسمش را بگذاريم، برايش مناسبتر است. يك اثر كمدي غيرهنري درست مثل اين است كه يكي از اعضاي خانواده ادا در بياورد و بقيه را بخنداند، اين كه هنر نيست. بنده يك وقت مطلبي را از عزيزي كه برايش احترام هم قائلم خواندم كه گفته بود من نميخواهم تماشاچي را تحت تاثير قرار بدهم. تماشاچي ميتواند توي سالن بنشيند و تخمه بخورد (شايد حرف هم بزند) و آن فيلم يا نمايشنامه را هم تماشا كند، اما من ميگويم مگر تماشاچي رفته سيرك يا يكي معركه گرفته و او تماشا ميكند كه هر كاري دلش خواست انجام بدهد. براي ديدن يك اثر هنري بايد سكوت و تامل كرد و تحت تاثير قرار گرفت؛ اگر تماشاگر از يك اثر تاثير نپذيرد، تقصير هنرمند و سازنده آن اثر است كه به وظيفهاش عمل نكرده.
يعني در اين فضا فيلم باارزش فروشي ندارد؟
من به شما قول ميدهم اگر فيلمي باارزش باشد، فروش هم ميكند. اين كه ما بياييم يك فيلم بيارزش و سطح پايين بسازيم و بعد از آن دفاع هم بكنيم كه درست نيست. ما چون دنبال حقيقت نيستيم، وقتي كار اشتباهي انجام ميدهيم، نميگوييم اشتباه كرديم برعكس از آن دفاع هم ميكنيم.
با توجه به اين كه شما از تئاتر به سينما و تلويزيون روي آورديد، به نظرتان تفاوتي ميان كساني كه پيش از سينما، تئاتر را تجربه كردهاند و آنها كه چنين تجربهاي ندارند، وجود دارد؟ و به عبارتي آيا اين ورود مرحلهاي از تئاتر به سينما را مثبت ارزيابي ميكنيد يا چندان فرقي نميكند؟
مطمئنا تفاوت زيادي بين اين دو وجود دارد؛ در تئاتر چيزهاي زيادي ياد ميگيريم؛ تئاتر به ما ياد ميدهد كه هيچ هستيم، هيچ بودن را در تئاتر ياد ميگيريم. همچنين ياد ميگيريم به كسي كه پيشكسوت ماست، احترام بگذاريم. ياد ميگيريم كه زحمت بكشيم و تلاش كنيم تا نمايش خوبي اجرا كنيم چون نميتوانيم و حق نداريم سر مردم را كلاه بگذاريم. در تئاتر كسي دنبال شهرت نيست، دنبال پول نيست. البته اين به آن معنا نيست كه كسي دنبال حقش نباشد، بلكه اين قضيه در حاشيه كار است. در تئاتراخلاق خوب حاكم است، اما اين طرف كه ميآييم ميبينيم خيليها ميگويند ما ميخواهيم بازي كنيم، ميپرسيم توي تئاتر بازي ميكني، ميگويد نه! ميخواهم توي سينما بازي كنم، ميفهمي كه دنبال كار و هنر نيست، دنبال شهرت است! يك نفر را نميبيني كه بيايد و بگويد: مرا به آقاي حميد سمندريان، استاد بزرگ مسلم تئاتر ايران معرفي كنيد تا اگر استعداد داشتم، ايشان مرا به عنوان شاگردش و در كلاسهايش بپذيرد؛ همه ميخواهند بيايند جلوي دوربين!
در حالي كه نميدانند بازيگري مثل ويولن زدن است. كمتر كسي دنبال اين ساز ميرود چون پرده ندارد و بنابراين اگر حتي كمي اشتباه كني، جيغ ميكشد و حالت را بد ميكند. بازيگري هم همين قدر حساس است، اما اين حساسيت را بعضيها درك نكردند و نميكنند و حاضرند به هر قيمتي كه شده وارد اين ميدان شوند. شهرت چيز خوبي نيست. من عقيده دارم اگر روزي كسي قرار باشد به اين كار رو كند بايد عاشق باشد؛ بايد عاشق كاري باشد كه ميخواهد انجام بدهد. آدم عاشق با مسائل بهتر كنار ميآيد. وقتي به دنبال شهرت رفت، هم به خود و هم به جامعهاش لطمه ميزند.
به هر حال عرض من اين است كه نبايد در عرصه هنر، آدمهايي وارد شوند كه احترامي براي آن قائل نيستند. بهعبارتي آدمهاي كوچك لايق حضور در وادي پاك هنر نيستند، چون به درست يا غلط، هنرمندان سينما و تلويزيون و بين ورزشكارها هم فوتباليستها، الگو ميشوند. خب، آدم وقتي ميداند كه الگو ميشود بايد اخلاق خوب هم داشته باشد. الگو بايد از هر جهت الگوي خوبي باشد. حافظ ميگويد: قلندران حقيقت به نيم جو نخرند / قباي اطلس آن كس كه از هنر عاري است. اين بيت را يكي از اساتيد ادب اين سرزمين، اينطور تفسير كرده كه در زمان حضرت حافظ به فضيلت ميگفتند هنر. يعني هر كس فضيلت دارد، هنرمند است. بنده اين را صددرصد قبول دارم آن كه فضيلت دارد، هنر دارد، اما كسي كه كار هنري ميكند، لزوما فضيلت ندارد. آن كارگر محترم شهرداري كه زباله خانهها را جمع ميكند و اخلاق دارد، ادب دارد، دروغ نميگويد، دزدي نميكند و به ناموس كسي بد نگاه نميكند، خب اين فضيلت دارد؛ اين هنرمند است.
خيلي از پيشكسوتهاي اين عرصه، آموزشگاه بازيگري يا گروهي هنري راه انداختهاند. شما به دنبال اين نبوديد تا اين نگاه خاص خود را جوري در سينما اشاعه دهيد؟
مشايخي: در تئاتر چيزهاي زيادي ياد گرفتم، تئاتر به من آموخت كه هيچ هستم، به پيشكسوت ها احترام بگذارم ، زحمت زيادي بكشم ، تلاش كنم تا نمايش خوبي روي صحنه ببرم ، دنبال شهرت نباشم و پول برايم اهميت نداشته باشد
اتفاقا من سالها پيش به يكي از عزيزان (آقاي اوسيوند) گفتم بيا با هم يك گروه همفكر هنري تشكيل بدهيم با افرادي كه عاشق مردم و مملكت هستند و آدمهايي كه دنبال فساد نيستند. البته اين را براي خودم نگفتم و اشاره كردم كه من پير شدم و بايد كنار بروم. اين را براي شما، شماي كارگردان، فيلمبردار، طراح دكور و... ميگويم. براي اين كه بتوانيد در محيطي پاك و امن فعاليت كنيد. گفتم حتي اين عزيزي كه براي ما چاي ميآورد و غذا درست ميكند، در كار ما موثر است. اگر او همين كارها را با مهرباني براي ما انجام ندهد، در روحيه ما تاثير منفي ميگذارد و كار ما هم خراب ميشود و اين يعني همه اينها به هم ربط دارد. بايد ما كارمان درست شود. در حرفه ما يك فرد به تنهايي نميتواند بگويد من درست كار ميكنم، يعني فايدهاي هم ندارد، بايد كار همه ما درست باشد، نه كار من. هدف من از تشكيل چنين گروهي هم رسيدن به همين بود كه متاسفانه به دلايلي اين گروه شكل نگرفت.
اما مگر خانه سينما يا نهادهاي دولتي نظارتي بر اين عرصه و فعاليتهايش ندارند؟
الان خانه سينما هست و همه رشتهها هم انجمن دارند، اما مشكل اينجاست كه تا به امروز هيچ انجمني نتوانسته بگويد: اين آقايي كه ميخواهد كارگرداني كند، بيايد اول ما امتحانش كنيم، اگر در امتحان ما قبول شد بعد بيايد كارگرداني كند يا اين خانم يا آقايي كه ميخواهد بازي كند، اول بيايد انجمن بازيگران او را تست كند و مطمئن شود او بازيگر است بعد برود بازي كند. من نميفهمم وقتي اين كارها نميشود پس اين انجمنها براي چه كاري تاسيس شدند. جالب اين كه زورشان نميرسد نه اين كه نخواهند! خيلي جالب است ها! هر كسي، هر كسي را بخواهد از توي خيابان ميآورد جلوي دوربين.
من نميدانم پس اين انجمن بازيگري كه ميگويند حافظ منافع بازيگران است براي چه به وجود آمده است؟ تازه اگر بخواهد اقدامي هم بكند، كسي به آن توجهي نميكند و هر كسي كار خودش را ميكند. پس اصلا اينها را بگذاريم كنار ديگر و هر كس هر كاري دلش خواست بكند! چه نيازي به انجمن؟!
يعني هيچ قانون و مصوبهاي هم در اين زمينه وجود ندارد؟
نه متاسفانه، الان چنين قانوني وجود ندارد وگرنه بايد همين طور باشد، بايد قانوني وجود داشته باشد كه فرضا شما آقايي كه ميخواهي فيلم بسازي، بايد بازيگرت را انجمن بازيگران تاييد كند. چنين قانوني نيست كه هر كسي بدون كمترين تجربهاي وارد اين عرصه ميشود.
اما اين طور هم كه نميشود، بالاخره بايد يك حساب و كتابي باشد. به هر حال انجمن حافظ منافع بازيگران است، درست نيست نقشي را كه حق يك بازيگر است، به يك آدم تازه وارد بيتجربه بدهند، آن وقت بازيگران باتجربه و پيشكسوت ما بيكار بمانند يا مجبور شوند هر فيلمنامه و هر پيشنهاد نازلي را قبول كنند.
فضاي كنوني بازيگري براي شما كه پيشكسوت هستيد با گذشته چه فرقي كرده است؟
متاسفانه سينماي كنوني ما در دست تهيهكنندگاني است كه بيشتر ترجيح ميدهند از بازيگران خوشچهره و جوان استفاده كنند، چرا كه برگشت سرمايه براي آنها از هر چيز مهمتر است. به هر حال اين گيشه است كه هنر را تسخير كرده است. باور كنيد خيلي از بازيگرها پيش من گلايه و درددل ميكنند كه فرضا من مجبور شدم اين كار را قبول كنم. 8 تا سناريو به من دادند و من ديدم بين اينها باز اين يكي بهتر است، خوب نيست ولي چون مجبورم بايد يكي را انتخاب كنم. خب حق هم دارند از كجا بياورند و زندگي كنند، پول هم ندارند كه بروند و حداقل يك دكان باز كنند. سناريوي خوب هم بهشان پيشنهاد نشده؛ اصلا سناريوهاي خوب مال بازيگران جوان خوشتيپ و خوشچهره است. اگر خيلي از هنرمندان بزرگ را در جايي و نقشي ميبينيد كه بسيار كوچكتر از حد و اندازه آنهاست علتش همين است. بنده خودم هم گرفتار اين مشكل هستم. باور كنيد از خدا ميخواستم يك پولي داشتم و ميرفتم يك دكه باز ميكردم و بيشتر از اين توي اين عرصه نميماندم، اما پولش را ندارم. الان اگر شما منزل ما بياييد، 10 تا سناريو به شما نشان ميدهم كه خواندم و ديدم فايدهاي ندارد، ولي بالاخره چي؟! اين طور كه نميشود، بايد يازدهمي را قبول كنم وگرنه از كجا بياورم و زندگي كنم. ديگران هم همينطورند.
راز ماندگاري هنرمندان واقعي اين عرصه را در چه ميبينيد؟
ببينيد، ما هنرمندان وظيفه سنگيني به عهده داريم. بايد مطالعه كنيم، با آدمهاي مختلف روبهرو شويم، براي نوشتن يك سناريو همه اقشار جامعه را در سراسر كشور بشناسيم و با فرهنگ همه مردم در شهرهاي مختلف و روستاها آشنا شويم، كتاب بخوانيم، تاريخ، جامعهشناسي و روانشناسي بخوانيم و بدانيم. اين اطلاعات كه در يك نفر جمع شود، ميشود علي حاتمي، ناصر تقوايي، مسعود كيميايي، بهرام بيضايي و بهمن فرمانآرا، يعني ماندگار ميشود. اينها زحمت كشيدند كه به اينجا رسيدند. البته كارگردانهاي جواني هم داريم كه خوش درخشيدند مثل حاتميكيا كه كارگردان جوان برجستهاي است. ما احتياج به هنرمنداني داريم كه خودشان را متعهد بدانند.
پيشكسوت بودن براي شما چه مفهومي دارد؟
پيشكسوت فقط آن كسي نيست كه از نظر سني از شما بزرگتر و سابقهاش در كار از شما بيشتر باشد. پيشكسوت بايد از نظر اخلاقي هم پيشكسوت باشد. ممكن است يك نفر سابقهاش از من بيشتر باشد ولي اخلاق نداشته باشد. اين پيشكسوت نيست. پيشكسوت واقعي پيشكسوتي است كه اخلاق دارد و رفتارش درست است. اين طور نيست كه ما بگوييم چون سنمان از شما جوانها بيشتر است، پس شما بايد احترام ما را نگه داريد. نه، احترام ما دست خودمان است. مثلا آقاي سمندريان يك پيشكسوت واقعي است. اولا معلم خود بنده بوده و ثانيا معلم خيليها، شايد 98 درصد بازيگران تئاتر شاگرد ايشان بودند. سمندريان نظير ندارد، خيلي بزرگ است و من تا آخر عمر براي ايشان احترام ويژهاي قائلم و دست اين معلم بزرگ را از دور ميبوسم. به او هم نميگويم استاد چون ايشان يك هنرمند است، چون استادي كنار او كم ميآورد. درجه هنرياش بالاتر از استادياش است. شما هيچ وقت به سعدي و حافظ ميگوييد استاد سعدي يا استاد حافظ ؟!
به نظرتان پيشكسوتان چه تاثيري ميتوانند در بهبود وضعيت فعلي سينما داشته باشند؟
به نظر من پيشكسوتان عرصه هنر، با انتقال تجربيات خود به جوانان، ميتوانند تاثير بسزايي در بهبود وضعيت سينما داشته باشند و شايد همين امر بتواند وضعيت سينما را به كلي تغيير دهد.
استاد مدتهاست شما را در تئاتر نميبينيم، علت خاصي دارد؟ آيا با تئاتر خداحافظي كردهايد؟
نه اصلا، ما كه عاشق تئاتريم. آخرين بازي من مربوط به 11 ـ 10 سال پيش است كه در نمايش «شب روي سنگفرش خيس» نوشته اكبر رادي و به كارگرداني هادي مرزبان بازي كردم. البته 2 سال بعد از آن هم در اصفهان در نمايش مير عشق به كارگرداني هادي مرزبان بازي كردم. من هيچ مشكلي با تئاتر ندارم بلكه عاشق آن هستم. مطمئنا اگر با اجراي اين نمايش موافقت كنند و عمري باشد حتما در آن بازي خواهم كرد.
و حرف آخر؟
اينها درددلهاي من بود. شايد عدهاي هم از اين حرفهاي من ناراحت بشوند ولي من يك وظيفهاي در جامعه دارم و در قبال مردم ايران كه ولي نعمت من هستند متعهد و مسوول هستم و بايد هر كاري از دستم بر ميآيد در اين زمينه انجام بدهم ولو با گفتن برخي حقايق كه به مذاق بعضي هم خوش نيايد. اما گفتن و دانستن اولين قدم در جهت رفع اوضاع و بهبود شرايط است.